راز دویست و شصت و چهار

متن مرتبط با «راز» در سایت راز دویست و شصت و چهار نوشته شده است

راز سیصد و چهار

  • به نظرم بوی دریا گرفته ای بانو بوی نسیم شرجی روی موج ها بوی شاعرانگی های عاشقانه جاشوان به انتظار ساحل بوی زمختی دستان ناخداهای  یک عمر در آرزوی صید پریا بوی انتظار زنان چشم براه لب ساحل بوی ذوق و شوق ماهیان از آب پریده بیرون در اشتیاق دیدار ساحل بوی تنهایی نهنگ های خسته و نرسیده به سطح آب های نزدیک خلیج بوی چشم های ماهی های گیر کرده در گرگور صیاد و نیافتن راه رهایی بوی غواص یابنده گنج های عمق دریا  اما بی نفس بازگشت به کشتی... بوی عشق می دهی بانو...بوی عاشقانه های  جزری در انتظار یک رفت و آمد دیگر به راه امید یک لحظه وصل مد بوی دریا می دهی بانو....بوی هزار افسانه ی  هزار دریاها  پ .ن: بوی خود,راز,سیصد,چهار ...ادامه مطلب

  • راز سیصد و شش

  • ولی من می خاهمت....با تمام وجود و با تمام بند بندم با همه ی شریان های حیاتی ام و با هر خونی که در شریان هایم روان است... با هربندی که نفس می کنم و با هر نگاهم به دنیا با هرکلمه ام که جهان برای من می آموزد...میخاهمت نوشته شده در سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 3:15 توسط نارنجی| |,راز,سیصد ...ادامه مطلب

  • راز سیصد و هفت

  • سلام بانو به دیدنم اگر آمدی  با آن پیراهن چهارخانه گدارت بیا همان که هزار خانه دارد  و هر خانه اش شش پنجره دارد و در هر پنجره اش ششصد نگاه ام به سوی تو اگر به دیدنم آمدی با پیراهن چهارخانه ات بیا آخر میخاهم در هر خانه اش یکبار با تو زندگی کنم و یکبار برایت بمیرم... اینگونه فرصت زیاد است زمان برای همیشه باتو بودن و برایت مردن فراوان بانو... نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶ساعت 2:39 توسط نارنجی| |,راز,سیصد,هفت ...ادامه مطلب

  • راز دویست و پنجاه و شش

  • خالی ام... سرد و بی روح .. بی انگیزه و مرده..  چرا دنیا یکبار سعی نمیکند یک سوپرایز به مسافرهاش بده... چرا هیچ اتفاقی نمیافتد... فکر میکنم اگر همینطور پیش بره دیگه حتی توانی برای عاشقانه زیستن هم برام‌ نمی مونه. باید با تمام وجود نگهش دارم، شاید این تنها چیزی باشد که بتوند دوباره به آن دخترک پرشور و, ...ادامه مطلب

  • راز دویست و پنجاه و هفت

  • رازیانه باید نشست.. نزدیک انبساط .. جایی میان بیخودی و کشف راز دویست و پنجاه و هفت یا رفیق و من لا رفیق له   نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۶ساعت 3:9 توسط راز| | , ...ادامه مطلب

  • راز دویست و پنجاه و هشت

  • امشب سحر نارنجی به خوابم امد و گفت بیدار شو، خواب نمونی! یکهو پریدم از جا، نفس نفس میزدم اصلا نمیدونستم کجام چهره نارنجی افتاده بود توی نگاهم و داشتم دنبالش میگشتم که دیدم دستهای کوچک ماه افتاده دور انگشتهام یادم افتاد که داشت نوازشم میگرد که خوابم برده بود، اروم دستهاش رو بیرون میکشم و میرم پی سحری, ...ادامه مطلب

  • راز دویست و پنجاه و نه

  • رازیانه باید نشست.. نزدیک انبساط .. جایی میان بیخودی و کشف راز دویست و پنجاه و نه تا حالا شده وقتی بعد از دو روز صداش رو میشنوی به وقت خداحافظی ندونی چطور بگی خداحافظ! تا حالا شده جای تمام سکوت ها و سه نقطه ها وقت رفتن بهش بگی چقدر تو قلبت جا باز کرده!تا حالا شده ندونی با گوشی تو دستت چه کنی!که ن, ...ادامه مطلب

  • راز دویست و شصت و دوم

  • مهم این است که بنویسم  دوستت دارم به من چه خودت گفتی تنها کلمات برایمان مانده بعد از. دوستت دارم همه چیز حاشیه هایی که زندگی آورده  تا ما را در خودش گم کند نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 0:53 توسط راز| |, ...ادامه مطلب

  • راز دویست و شصت و سه

  • رازیانه باید نشست.. نزدیک انبساط .. جایی میان بیخودی و کشف راز دویست و شصت و سه بیشترین عشق جهان را به سوی تو می آورماز معبر فریادها و حماسه هاچرا که هیچ چیز در کنار م... از تو عظیم تر نبوده استکه قلبتچون پروانه ییظریف و کوچک و عاشق است.ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستیو به جنسیت خویش غرّه ایبه خ, ...ادامه مطلب

  • راز دویست و شصت و چهار

  • من می مانم بانو جان می مانم به امید سحری که که ماهی را توی آرد بغلتانم و تو داستان بخانی می مانم و ماهی را سرخ می کنم تا تو داستان بخانی می مانم و گوجه کنارش سرخ می کنم تا تو داستان بخانی می مانم وبرنج برایت دم می دهم تا تو بو بکشی ادویه خوش بوی پیچیده در خانه و میان داستان خاندنت  برایم شعری بگویی , ...ادامه مطلب

  • راز دویست و چهل و پنج

  • کاشانی را به سمت صادقیه می پیچم .کمی تند می روم .ذهنم پراکنده کار میکند و شاید کمی خسته.خسته این همه استرس هجو.کاذب.بی مورد.استرس اینکه حتا یکساعت با خیال راحت نمی‌توانم کنارت باشم.استرس اینکه برای همان یکساعت گاهی شبها ساعت ها فکر می کنم و باز آنطور که می خاهم نمی گذارند کنارت بی فکر از دنیا بمانم., ...ادامه مطلب

  • راز دویست و چهل و نه : به قرار معلوم دلتنگی ها ادمی

  • این رزوها کاغذ پاره های رقصنده  میان تاریکی ذهن ادمها، قرار معلوم نگاهشان شده به خوانش امید به فرداها وگوش سپردن به فریادهای دیو صفت ناجی ها و امضاها.. پای تقدیر خویش حاضر شدن ها به خیال خام گنجشک، برای دریدن پلنگ سر بر خاک افتادنها...؛ این روزها برای ما اما ،دویدن به دقایق باقی مانده روزها.. مهمتری, ...ادامه مطلب

  • راز دویست و پنجاه و پنج

  • دلم برای دوست داشتن تنگ شده دوست...داشتن برای داشتن تو  که دوستت بدارم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها