می مانم به امید سحری که که ماهی را توی آرد بغلتانم و تو داستان بخانی
می مانم و ماهی را سرخ می کنم تا تو داستان بخانی
می مانم و گوجه کنارش سرخ می کنم تا تو داستان بخانی
می مانم وبرنج برایت دم می دهم تا تو بو بکشی ادویه خوش بوی پیچیده در خانه و میان داستان خاندنت
برایم شعری بگویی
می مانم ماهی را می گذارم وسط بشقاب و دورش را گوجه و سبزی و لیمو می گذارم جلوی چشمانت تا از عطر و رنگش برق در چشمانت بجهد و دست از کلمات بکشی و واژه های لبریز مرا در طعم خوراکی برای سحری ات بچشی
و حتمن خاهم گفت بسم الله نور چشم.تا تمام شود چای نبات هم حاضر است...
و می مانم....می مانم امیدوار به خدایی که حرف دل را خوب میداند.مثل دل های گره خورده...
نوشته شده در سه شنبه سی ام خرداد ۱۳۹۶ساعت 2:48 توسط راز| |
راز دویست و شصت و چهار...برچسب : نویسنده : raziyanee1394 بازدید : 27